و منهم: شرف زهاد امت و مزکی اهل فقر و صفوت، ابوبکر محمدبن عمر الوراق، رضی الله عنه
از بزرگان مشایخ بود و از زهاد ایشان. احمد خضرویه را دیده بود و با محمد بن علی صحبت داشته. وی را کتب است اندر آداب و معاملات و مشایخ رحمهم الله وی را مودب الاولیاء خوانده اند.
وی حکایت کندکه: محمد بن علی رضی الله عنهما جز وی چند فرامن داد که: «اندر جیحون انداز.» مرا دل نداد، اندر خانه بنهادم و بیامدم و گفتم: «انداختم.» گفت: «چه دیدی؟» گفتم: «هیچ ندیدم.» گفت: «نینداخته ای، بازگرد و اندر آب انداز.» بازگشتم، و دلم را وسواس آن برهان بگرفت. آن اجزا را اندر آب انداختم. آب به دو پاره شد و صندوقی برآمد سرباز. چون اجزا اندر او افتاد سر فراهم شد. بازآمدم و حکایت کردم. گفتا: «اکنون انداختی.» گفتم: «ایها الشیخ، سر این حدیث چه بود؟ با من بگوی.» گفت: «تصنیفی کرده بودم اندر اصول و تحقیق که فهم، ادراک آن نمی توانست کرد. برادر من خضر علیه السلام از من بخواست. این آب را خداوند تعالی فرمان داده بود تا آن بدو رساند.»
از وی می آید که گفت: «الناس ثلاثة: العلماء، و الفقراء و الامراء؛ فاذا فسد العلماء فسد الطاعة، و إذا فسد الفقراء فسد الأخلاق، و إذا فسد الأمراء فسد المعاش.» مردمان سه گروهند: یکی عالمان؛ ودیگر فقیران، و سدیگر امیران. چون امرا تباه شوند معاش خلایق و اکتساب ایشان تباه شود و چون علما تباه شوند طاعت و برزش شریعت بر خلق تباه و شوریده گردد و چون فقرا تباه شوند خوی ها بر خلق تباه شود. پس تباهی امرا و سلاطین به جور باشد واز آن علما به طمع و از آن فقرا به ریا و تا ملوک از علما اعراض نکنند تباه نگردند، و تا علما با ملوک صحبت نکنند تباه نگردند و تا فقرا ریاست یعنی مهتری نطلبند تباه نگردند؛ از آنکه جور ملوک از بی علمی بود، و طمع علما از بی دیانتی و ریای فقرا از بی توکلی. پس ملک بی علم، و عالم بی پرهیز و فقیر بی توکل قرنای شیاطین اند و فساد همه خلق عالم اندر فساد این سه گروه بسته است.